مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

روستاي مژدهه

سلام به دخترك ناز مامان اين چند روز بلاتر از هميشه شدي امروز اولين روزي بود كه رفتي مهد كودك و گريه نكردي پريروز اومدم شعر گنجشكها رو كه خاله مهدت نوشته بود باهات تمرين كنم تا گفتم گنجشكها تا آخرش رو خوندي به حدي خوشحال شدم كه اومدم فشارت دادم و يه بوس گنده ازت گرفتم راستي الفباي انگليسي رو هم تقريباً ياد گرفتي (دست خاله سونيا درد نكنه) ديشب داشتي عروسك كيتي رو ميخوابوندي رو بالش بهش ميگي بخواب ديگه اينقدر منو عذاب نده و اين جمله رو يسره تكرار ميكردي بعدشم بهش ميگه پاشو تو نميخواي بخوابي برو بازي كن. پريروز ناهارت رو گذاشتم جلوت كه بخوري عروسك ببعيت رو آوردي روي ميز ،اول قاشق رو ميزاشتي دهنش بعد...
18 مهر 1390

خبر خوش

سلام عزيزكم:پنج شنبه 7/7/90 نتايج تكميل ظرفيت كارشناسي ارشد دانشگاه آزاد اومد و ماماني هم تو رشته مديريت بازرگاني - مديريت بيمه قبول شد ، يكشنبه هم رفتم ثبت نام و انتخاب واحد خدا رو شكر كلاساي اين ترم فقط روزهاي پنج شنبه از ساعت 8 صبح تا 4 بعد از ظهر هستش و ماماني هم كمتر از شما دور ميشه واقعاً خدا رو شكر ميكنم ،ولي چون 8 سالي ميشه كه از دانشگاه فاصله گرفتم و رشته قبليم هم آمار بود يه مقدار خوندن حفظيجات برام سخته اما اميدوارم بتونم راحت از پسش برميام .
11 مهر 1390

چالوس

سلام به همه دوستاي خوبمون كه هميشه ما رو مورد لطفشون قرار ميدند چهارشنبه مهرسا با بابايي رفت دكتر و بهش كوآموكسي كلاو و دكسترومتورفان(3.5سي سي 12 ساعت و دومي روزي سه بار ) داد و شبش هم تب داشت استامينفون هم داده بود 2،3باري بهش دادم خدايا شكر الان خيلي بهتر شده  جاتون خالي جمعه صبح با دوستم شهرزاد و همسرش و نگار خانوم دخترشون رفتيم مازندران ،صبحونه (كتلت و الويه) رو تو چابكسر كنار رودخونه خورديم و ناهار هم جاتون خالي رفتيم نمك آبرود اونقدر شلوغ بود كه بزور تونستيم يه جاي خالي براي پارك كردن پيدا كنيم و بعدش آقايون زحمت كشيدند ، كباب رو درست كردند. بعد ناهار هم من و شهرزاد رفتيم تو صف تله كابين و بعدش هم آقايون با بچه ها اومدند ...
5 مهر 1390
1